دیشب نیمه شب اومد.نفهمیدم چون خواب آلو ،خواب آلود درب رو براش باز کردم.
نیمه های شب از صدای گربه های حیاط پشتی با وحشت از خواب پریدم.فکر کردم بچه هان که شیون می کنند.
-
دیدم کنارم نیست.بلند شدم گشتن به دنبال همسر.
پیداش کردم ،کنار شوفاژ رو زمین خوابیده بود.خوب قهر بود دیگه.
اما این دیگه مسخره بود.
بیدارش کردم زیرش تشک انداختم .
خودم دیگه خوابم نبردتا 5 صبح.
بیخوابی...
ساده و صمیمی است اینجا
دوستش داشتم
سلام
سلام
مرسی
بازم بیا
سلام.
ساده وزیبا می نویسی..
بهت تبریک میگم...
با آرزوی موفقیتت....
ممنون